سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، زیباست و زیبایی را دوست داردو خوش دارد که اثر نعمت خود را در بنده اش ببیند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
اشک شور
درباره



اشک شور


نا آشنا
پیوندها
حیاط خلوت من
قطره و دریا
بشنو این نی چون حکایت می کند
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
Smile of dream
* سجاده ی عشق *
Different.fdan
سجاده ای پر از یاس
یک دنیا آرامش
قرآن درمانی - طب اسلامی - طب سنتی
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا
کوثر ولایت
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
وبلاگ خودم
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
همه چیز از همه جا از همه کس
هدهد
بسیجی
ارمغان تنهایی
وبلاگ شیمی پور شمس
روانشناسی زنان و مردان
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
مرام و معرفت
از دبیرستان تا دانشگاه.........
تبیان
وبلاگ علوم پورشمس
امتداد2
*دلم برای چمران تنگ شده.*
کلبه دوستان
کاروجدان
ف الاسرار الصلاۀ __» -- نماز وصال --«__
اهر سرای من ، ائدولوژی جهانی
اشک شوق
بهترینهای دنیا
وبلاگ پور شمس
وبلاگ زمین انجیر کرمان
شهید قباد شمس الدین
شهید حاج قباد شمس الدین مطلق
زمین انجیر روستایی از توابع کرمان
رابر
شهید آصفعلی شمس الدینی
شهید احمد شمس الدینی
شهید سعدالله زمزم
مرکز نشر آثار استاد رحیم پور
جمکران
رهروان (اشک شور
تو چی فکر می کنی
ناگفته شهدا
قرآن آرامش جان
داروساز
یوسف زهرا
دفاع مقدس
عمو همه چی دان
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
روان شناسی * 心理学 * psychology
بخور زار
شاخه ی عشق
ir-software
سلام
شهادت

پیش از این..

پیش از اینها فکر می کردم خدا***خانه ای دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها***خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور***بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از از تاج او***هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان***نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنین خنده اش***سیل و طوفان نعرة توفنده اش
دکمة پیراهن او آفتاب***برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست*** هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود*** از خدا در ذهنم این تصویربود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین*** خانه اش در آسمان دور از زمین
بود، اما میان ما نبود*** مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت*** مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا*** از زمین از آسمان از ابر ها
زود می گفتند این کار خداست*** پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است*** آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم کورت می کند*** تا شدی نزدیک دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند***کج نهادی پای لنگت می کند
تا خطا کردی، عذابت می دهد***در میان آتش آبت می کند...
با همین قصه دلم مشغول بود***خواب هایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم***در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین***بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا***در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من در نماز ودر دعا***ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود***مثل از بر کردن یک درس بود ..
مثل تمرین حساب و هندسه***مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله***سخت مثل حل صدها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود***مثل صرف فعل ماضی سخت بود
***
تا که یک شب دست در دست پدر***راه افتادیم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا***خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست ***گفت اینجا خانة خوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند***گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد*** با دل خود، گفت وگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین*** خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین؟
گفت: آری خانة او بی ریاست***فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی کینه است***مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی***نام او نور و نشانش روشنی
خشم نامی از نشانی های اوست***حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی شیرینتر است***مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست معنی می دهد***قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود قهر نیست***قهری او هم نشان دوستی ست
تازه فهمیدم خدایم این خداست***این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیکتر***از رگ گردن به من نزدیکتر
آن خدای پیش از این را باد برد***نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود***چون حبابی نقش روی آب بود
می توانم بعد از این با این خدا*** دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد*** سفرة دل را برایش باز کرد
می توان در بارة گل حرف زد***صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت***با دو قطره صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد***مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند***با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد***با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان در بارة هر چیز گفت***می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا***پیش از اینها فکر می کردم خدا ...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط نا آشنا 93/1/13:: 9:34 عصر     |     () نظر


لوگوی ما